آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

آراد نبض زندگی

آراد نگو بلا بگو...

سلام گل نیلوفرم... هزار ماشاالله..مامانی هر چه قدر از شلوغیات بگم کم گفتم... آخه اگه بدونی چه پدری از من در میاری...دیگه حتی یک لحظه آروم و قرار نداری...الان یه هفته ای میشه که هزار ماشاالله دیگه خوب خوب راه میری و آسایش برای مامانی و بابایی نذاشتی... مگه یه جا بند میشی...فقط موقعی که خوابی یا بابایی خونست من میتونم یه مقدار به کارام برسم.. .از بس حرص میخورم که نمیتونم به کارای خونه برسم که دارم دیوونه میشم...روی تموم میزا و درا و خلاصه همه جای خونه اثر انگشتات وجود داره ... تا میخوام جایی رو تمیز کنم بلا فاصله میای و یه ردی از خودت بجا میزاری. ..خجالت میکشم وقتی یکی میاد خونمون و همه جا نا مرتبه ...بعضی وقتا از کارات خنده م میگیر...
29 شهريور 1391

سفر شمال...

سلام عشق مامان... امروز اومدم از سفر شمالمون برات بنویسم و برات تعریف کنم که چقدر این شمال رفتنمون با شمال رفتنایه دیگمون متمایز بود و چقدر بهمون خوش گذشت ...آخه عزیز دل مامان تو کنارمون بودی و با بودنت لذت سفرمونو هزار برابر کرده بودی... مامان فدات بشه... از چند وقت پیش تصمیم داشتیم که یه سفری به شمال بریم و یه آب و هوایی تازه کنیم که قسمتمون این هفته بود... پنج شنبه 9 شهریور وسایلامونو جمع کردیم و آماده حرکت شدیم که یهو بابایی خواست که پسر داییش هم زنگ بزنه که اگه میخواد اونم باهامون بیاد...زنگ زدن ما همانا و موافقت کردن عمو رحیم(پسر دایی بابایی)هم همانا... بالاخره ساعت 4 بعد از ظهر حرکت کردیم.. به خاطر ترافیک و چند تا تصا...
24 شهريور 1391

آراد اولین با آرایشگاه میرود...

سلام تمام هستی مامان... الهی قربونت برم که بالاخره رفتیم آرایشگاه...نمیدونی چقدر ذوق کردم ....آخ اولین بار بود که برده بودیمت آرایشگاه تا اون موهای کچلتو کوتاه کنه...                                                                                 &...
3 شهريور 1391
1